دوسال که نه سه سال پیش اگه این درآمد و این پولو داشتم کلی ذوق میکردم. الآن میزنم تو سر خودم که وای اینو چیکار کنم اونو چیکار کنم. دو نفریم، دوتامون داریم کار میکنیم، صبح تا شب تلاش ته ماه یه سفر یهویی کاری میخوره بهمون منفی صفر میشیم

دست خودم نیست اصلا. حرف این نیست که چرا گرونه، حرف نوسانه. تا دو روز پیش باید سه تومن میدادی سکه میی الآن بخوای بی میشه 2 تومن. نه خیر من جزء اینا نیستم که یه و میکنن سود میکنن. از اینام که برای پس اندازم سکه م خییلی وقت قبل با قیمت خییلییی کم تر از الآنش ولی روزی که فشار باعث شد بمش قیمتش بالا بود و نفروختم که پس انداز خراب نکنم حالا مجبورم بم با خیلی قیمت کم تر. قیمت روزه دیگه ولی بی انصافیه

حالم بده ربطی به پول نداشتن نداره من همونیم که با ماهی هیچ تومن زندگی میکنه. حالم بده چون بابام از من ناراضیه و من خیییلیییی حرفای بدی بهش زدم. معدرت خواهی هم هیچیو حل نکرد دلم میخواد این سفر برم تو دریا غرق بشم از بس شرمنده ام.

دست کم بیمه عمرم به خانوادم میرسه. الحمدالله تومرگم خیره. راست میگن من جسدم بیشتر می ارزه تا کار کردن و نفس کشیدنم جسد. حداقل شمال نمیخواد بره.

دکمه ی غلط کردنش کجاس؟ میگن دو روز دیگه میخندی یا ده سال دیگه حسرت این سفرو میکشی اگه نری ولی یکی به من بگه الآن با این وضعیت من چیکار کنم؟


داییم میگه وقتشه بری دکتر. چون دیگه عصبی شدی بهم میگه از شدت کار و فشار عصبی روت راندمان کارت اومده پایین بهم میگه تو که کارت آزاده با این راندمان نمیتونی کاری از پیش ببری ولی نمیدونم چرا گیر دادم به همین وضع

یه روز آفتابیم و یه روز نه

و من محتاج جلب توجهم و انقدر بزرگ شدم که با پیشرفتم دلم جلب توجه بخواد.

خوب. این احساس فوقالعاده ای نمیتونه باشه

خوب بودن دشمن عالی بودنه. اینو دیگه هربچه ای میدونه


فشار روحی و جسمی ای که الآن رومه رو درک نمیکنم. انقدر حالم بد بوده که مجبور شدم به مامان و بابام بگم یکی از دوستام مرده. کار شرافتمندانه ای نیست اما نمیتونم از غرورم جلو خانوادمم بگذرم و بگم با وجود هم ی مراقبت های شما و چیزهایی که یادم دادین باز اشتباه انتخاب کردم و انقدر به انتخابم سواری دادم که الآن چیزی بهم بگه که فقط با دید یکی دیگه برداشته بشه!!! کسی که با چهار تا شواهد مسخره دور هم چیدن تو رو میکنه بد عالم با یه sms میگه معذرت میخوام غلط کردم!!!! دیگه چه طور باید بهش اعتماد کرد؟ بازم من.حرف دلمو گوش کردم و گفتم بهش فرصت میدم اما مثل همیشه تاخیر داشت. دیر کرد. اومد ولی با تخسی!!!! با غدی!!! به من میگه غدی!!! من غد نبودم.که سرم سوار شدی. بازم با کمااال پر رویی و وقیییحانه ترین شکل ممکنه میگه من حال خودم بده انگار تقصیر منه!!!! و بعد حرف نمیزنه!!! یه دور میگه برگرد بقیش منتظر منه. این دفعه دیگه من یه قدمم براش برنمیدارم. من اگه همچین اشتباهی رو کرده بودم تا نبخشیده بودم دست از سرش برنمیداشتم. سر شمال من کار اشتباهی نکرده بودم اما گفتم.پسره! غرور داره!!!! غیرت داره یکی دیگه کرم ریخته چون دیده من نکشیدم کنار به اینکه من کلی رو خودم کار کردم که برآشفته نشم از خطای دیگران و اینکه این بازی مهم تر از این بوده و اینکه جنسیت برای من معنا نداره و. نمیشه. گفتم و.معذرت خواستم. من شمال کوفتم شد. فکر کرد بهم.خوش.گذشته اما مثل الآن گفتم و خندیدن و از درون خودمو خوردم. عذاب کشیدم چشمام تووووو همم عکسا داره غمو داد میزنه!!! تو هم عکسام!!! حتی اونی که سوار قایق بودیم. بعد اومد خون به دل من کرد جیگرمو خون کرد بااااز گفتم.معذرت میخوام. الآن!!!!!!!!!!!! به خودش جرات داده بهم تهمتی زده که من شرمم میشه از بیانش!!!! بعد میگه من خودمم ناراحتم. از ترس اینکه حرف بارش نکنم نمیاد حرف بزنه!!! میشینه گریه میکنه عزاداری میکنه!!!!!!! برای خودش!!! این آدم.از حد خودخواهی گذشته!!!! حتی الآن ناراحت نیست منو ناراحت کرده!!! ناراحت نیست اصلا!!! عزادار قلب خودشه!!! دنبال تسکین من نیست نگران خودشه که دعوا نکنم باهاش خودشو کشیده کنار. بعد با وقااااحت تمام.زنگ میزنه کجاییییییی!!!! برمیگرده با وقاحت تمااام میگه میتونستم بدتر از این برخورد کنم!!!!!!!! منتتتتت سر من میزاره که متمدن برخورد کرده!!! بعد میگه میام پیش مشاور ها ولی تو نرو! حق نداری بری!!! نمیگه لطفا نرو!!!!! میگه حق نداری بری من ولت نمیکنم!!! بعد میگم شرطامو اجارا کردی وظیفته نشون بدی واقعا منو میخوای. با به مادر پدر نشون دادن کسی کسی زن یکی نمیشه! (این قبل از این بود که بفهمم یکی از دوستان قدیمی بعد از دوسال نامزد بودن پسره ولش کرده رفته یعنی حتی دوتا خانواده هم بدونن فایده نداره!!!) بعد میگه من تا 1402 نمیام. باشه نیا. من هول ازدواج نیستم نمیگمم به خاطر لج بازی با تو زندگیمو خراب میکنم اما این دفعه دیگه هییییچکسو رد نمیکنم. همه باید بیان. همه گزینه هامو بررسی میکنم تو هم.یکی از گزینه ها! مهم اینه نهایتش ازدواج نمبکنم با کسی ولی اجازه نمیدم تو فکر کنی من علاف توئم. نشستم.به امید تو.آسمون.سقفش باز شده تو افتادی پایین. این رابطه مرده!!!!!!!!!! دیگه نبض زدن نداره. تو نهایت میتونسی تو 36 ساعت اول احیای قلبیش کنی. حتی اگه یه روز پشیمون.بشم.و دلم.برات تنگ بشه برمیگردم و این متن وبلاگو میخونم تا یادم نره خشمی که نسبت بهت دارم


باید برم یه کتاب پیدا کنم یا یه سایت که چه طور بعد از رابطه ی بلند مدت جان سالم به در برد. غزل میگه خیلی ها با شرایط بدتر از تو وجود دارن. من مریمو خیلی نمیشناختم اما خب آخرین بار کلی فحش و فضیحت به خاطر غزل بارم کرد. گفت نامزدش اومده روش اسم گذاشته همه جا باهاش بوده و تو خانواده هم بوده بعد از استفاده کرده و وقتی باباش گفته برو سرکار بیا بگیرش قبول نکرده و پسره الآن با یکی دیگه اس. گف بدتر از اینم میتونست بشه. خیلی خوبه که یک نفر باشه بهش بگی تا جلوی حماقت بیشترتو بگیره. نمیفهمم چه طور میتونم انقدر بخشنده باشم!!! صبح بیدار شدم فکر اینم بهش زنگ بزنم و بگم دارم میرم دفتر!!! لعنت به ذات من. من الآن یه معتادم که دررررست عین ترک کردن مواد کل بدنم درد میکنه. حس میکنم تریلی از روم رد شده. واقعا اینطور حسی رو دارم و حالم بده. انقدر از صبح عق زدم که فقط دل و رودمو بالا نیاوردم. چه طور باید دوام بیارم؟

 


میدونی؟ اولش میخواستم این متنو برای خودت بفرستم و بعدش تصمیم گرفتم دیگه باهات حرف نزنم، برای همین نیاز داشتم که حرفمو جایی بزنم تا فقط ذهنم خالی بشه.پس وبلاگ اولین انتخاب من بوده. 

سال 92، من خیلی تنها بودم، تنها بودم و با دست خودم گند زدم به وجهه ی خودم. نمیدونم چرا فکر میکردم باحاله که با پسرا رفیق باشی ولی باهاشون نباشی وقتی رفیق های پسری که اصطلاحا داشتم همشون مجازی بودن و بیخیال! هیچوقت اونقدر صمیمی نبودیم و هیچوقت همو ندیدیم. بعد اون داستان احمقانه بازیگر و چیزی که با دست خودم یه رفاقتو خراب کرده بودو ریخته بودم رو دایره

اما فقط تنها بودم. 

تو عین یه نور بودی تو تاریکی. سال 92، توی اون اوتوبوس. تو عین نور بودی تو تاریکی. تو کسی بودی که سوء استفاده نمیکرد. تو اونی بودی که. ترسیدم از داشتنت و باز سرهم کردم اون داستانای فکاهی رو و با اون یارو پسره رفتم کوه بعد فهمیدم میخوام باهاش هیچ.ارتباطی نداشته باشم. من هیچوقت توانایی ارتباط گرفتن اینجوری رو با کسی نداشتم و فقط تو میتونسی با کردن خودت تو پاچه ی من بهم شجاعت بدی که دوست داشتنی که حس میکردمو رنگ واقعیت بهش نشون بدم. و باهم عاشقی کردیم. سال 92 با همه حرف هایی که مسعود آقایی زد و تو تهمت زدی گذشت و من گفتم عیب نداره. درستش میکنم. گند زدم. خودم درستش میکنم. و تا حدودی داشتم موفق میشدم تا اینکه تقریبا به خاطر حماقت هامون نزدیک بود شرف و آبرومون بره و خدا نجاتمون داد. سال 92 گذشت و سال 93 اعصاب خوردی مجریه طی شد و در نهابت رسیدیم به مشکلاتی که با هم دانشگاهی های عزیرمون طی شد. بعدش مامانم فهمید رابطمونو و من باید بهش میفهموندم که هیچوقت به اعتمادش خیانت نکردم و خودم درست نمیدونستم کردم.یا نه. سال 95 اما عالی بود. با کربلا شروع شد. وقتی به امام حسین التماس کردم که مارو بهم.برسونه همزمان میگفتم هرچی خودت خیر و صلاح میدونی سه نفر بهم گفتن از کجا میدونی خیر و صلاحت در به درست نشدن رابطتتون نیست؟ 

سال 96 سال آغاز کار بود و تحول تو. رابطه های اجتماعی رو درک.کردی و گفتی میخوای که من اجتماعی باشم. اما یهو همه چیز با سر کار رفتنت ریخت بهم. تو. شدی یکی دیگه. نمیدونم سر کار میری یا نه. ادم به همه چیز شک.میکنه. نمیدونم کسی زیر سر داری یا نه. نمیدونم چی شد. شاید از دوست داشتن زیاد میخواستی به مرگ بگیری به تب راضی باشم اما هرچی بود گند زدی. چقدر باید میبخشیدم؟ دنده ام پهن بود. هی بخشش پشت بخشش سواری پشت سواری و تو فکر کردی خدا هستی! 

گریه کردی امروز فکر کردم واقعا ناراحت شدی. اما. الآن منطقم.میگه خر گیرم آوردی. هیچ توالی یابی ژنتیکی زیر 36 ساعت انجام نمیشه. کلی مقاله خوندم. انگلیسی و فارسی. یا سر کارت گذاشتن و با زندگیت بازی کردن که ناز شستشون خوب میشناختنت و میدونستن چه طور باید تمام و کمال منو از سر راهشون بزنن کنار، یا تو خودت. خودت دنبال بهانه بودی. دومیه به عقل نزدیک تره و اولیه آرزوی من برای اینکه بتونم ببخشمت. اما خر نمیشم. وقتشه از یه جایی به بعد قطعش کنم. همه چیزو رها کنم. و برم. تو منو خر گیر اوردی؟ فکر کردی من بی سوادم؟ . هه. بدبخت. تو از خودت درآوردی. هدفت مهم نیست اما این تو بمیری از اون ت بمیری ها نیست


درست نمیدونم چند بار این اتفاق واسم افتاده

اما وقتی که گریه میکنم. وسط گریه کردنم یه سری حرفا بهم میزنن که بی انصافی محضه. همون لحظه گریم بند میاد. پاهام یخ میکنه. زبونم سنگین میشه و بعد درد تو ناحیه ناحیه ی بدنم میپیچه. اون ثانیه قلبم انننقدر یواش میزنه که نبضمو بگیرن انگار مردم. 

این یخ زدگی و منجمد شدن به اونجایی میرسه که خوابم میگیره. بعد میخوابم. انقدر سنگین میخوابم که تانک تم نمیده. 

این فلج شدگی و خمودگی رو نمیفهمم. یعنی من هیچوقت نمیتونم.از خودم دفاع کنم؟ یکی بیاد هرچی دلش میخواد بار من کنه. منو تیکه تیکه کنه بشکنه. بعد من فقط بخوابم؟ این اصلا انصاف نیست

اول من یکم بخوابم. میام بقیشو میگم


باز برگشتم سر خونه اولم. باز رسیدم به اون موقع که هیچکسو دوس ندارم. فقط دلم میخواد خودم باشم و خودم و هیچکس دور و برم نباشه. دلم میخواد برم یه گوشه ی دنیا گم و گور بشم. فکر نکنم تو عید حتی یک روزشو کنار گوشیم باشم. حتی یک روزش. حالم داره بهم میخوره از خودم. فقط از خودم. اه.

 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

[My Little Land] ال ان بلاگ آموزش اصول طراحی تامین برد های الکتریکی بررسی تخصصی پاوربانک انکر لیان دانلود ctionar shop اصفهان کاکتوس: عرضه کننده انواع کاکتوس و ساکولنت انجام پروژه های msp -پروژه msp-انجام پروژه managment softwar